معنی مرز ایران و عراق

حل جدول

مرز ایران و عراق

اروند رود


رود ایران و عراق

دیاله


مرز

اولین فیلم جنگی سینمای ایران پس از شروع جنگ تحمیلی


رود مرزی ایران و عراق

اروند

لغت نامه دهخدا

عراق

عراق. [ع ِ] (اِخ) عراق عجم:
اهل ع-راق در عرقند از حدیث تو
شروان به نام تست شرف وان و خیروان.
خاقانی.
قدرش عراقیان چه شناسند کز سخن
چون آفتاب امیر خراسان شناسمش.
خاقانی.
چو طالع مدد کرد و بخت اتفاق
گرفتم به بازوی دولت عراق.
(بوستان).
رجوع به عراق عجم شود.

عراق. [ع ِ] (ع اِ) نام پرده ای است در موسیقی که به وقت چاشت سرایند. (آنندراج):
تا مطربان زنند لبینا و هفت خوان
در پرده ٔ عراق و سرزیر و سلمکی.
میزانی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی).
عراقی وار بانگ از چرخ بگذاشت
به آهنگ عراق این بانگ برداشت.
نظامی.
آه کز یاد ره و پرده ٔ عراق
رفت از یادم دَم تلخ فراق.
مولوی.
رجوع به عراقی شود.

عراق. [ع ِ] (اِخ) کشور عراق یا عراق عرب در حال حاضر از ممالک، واقع در جزیره العرب و همجوار کشور ایران است و حدود آن: از شمال، ترکیه، و از شرق، ایران و از غرب، سوریه و از جنوب، نجد و خلیج فارس است و در حدود 442، 442 هزارگز مساحت و 7 میلیون جمعیت دارد. این سرزمین از دو قسمت تشکیل شده است، یک قسمت کوهستانی و قسمت دیگر بیابان سهل و هموار. در حدود یک هشتم آن کوهستانی است و رودها و انهار و غیره در این ناحیه ٔ کوهستانی است و اغلب این قسمت کردنشین است و مردم آن به کار گله داری و احیاناً زراعت اشتغال دارند و در حدود 600 هزار نفر مردمی باهوش و مستعد و جنگجویند و از لحاظ آداب و عادت و رسوم و زبان آریائی و از اقوام مادی میباشند. در «سرزمین خلافتهای شرقی » و «الموسوعه » آمده است که بین النهرین بدو قسمت مجزا تقسیم شده است قسمت شمالی یعنی سرزمین قدیم آشور و قسمت جنوبی. عربها قسمت شمالی بین النهرین را جزیره و قسمت جنوبی را عراق نامیده اند و حدود آن از بلاد شرق اردن و از کشورهای آسیائی است.بنابر گفته ٔ فرید وجدی 750 کیلومتر طول و سیصد کیلومتر عرض دارد و بگفتار المنجد 500، 453 کیلومتر مربع است و سکنه ٔ آن در حدود 5 میلیون نفرند و حدود آن شرقاً ایران، شمالاً ترکیه، غرباً سوریه و کشور هاشمی اردن و جنوباً کشور سعودی و کویت و خلیج فارس است و در جهت مناطق شرقی کوههای بلند و مرتفعی است که مهمترین آنها کوه های کردستان است. بجز آن منطقه بقیه اراضی وسیعی است که قسمتی از آن ریگ زارست و قسمتی زمین قابل زرع و سرسبز مانند نواحی فرات و دجله و شطعرب.
وضع جغرافیائی عراق قدیم: عراق در دوره های گذشته شامل دو قسمت یا مملکت بوده است: بابل، کلده. در سال 33 قبل از میلاد مسیح اسکندر مقدونی بر آن حکومت میکرد و سپس به سال 302 م. حکومت ساسانیان بر آن خطه مستقر گردید و همچنان مدتها بر آن سرزمین حکومت کردند و هم اکنون آثاری از آن دوران باقی است که از راه حفاری و غیره به دست آمده است.
پس از ظهور اسلام و فتوحاتی که نصیب مسلمانان شد عراق نیز مانند بسیاری از کشورهای این منطقه در تسلط و استیلای مسلمین درآمد و شاید شهرت آن به عراق بنا بر گفته ٔ فرید و جدی از همان زمان باشد از طرفی یاقوت گوید: عرض عراق از جهت خط استواء 31 درجه است و طول آن 75 درجه و 30 دقیقه است و دورترین شهرهای آن در عرض از خط استواء عکبر است بر طرف غربی دجله و عرض آن 32 درجه و 30 دقیقه است و آن آخرین منطقه است که در اقلیم سوم از عراق واقع است و بعداز عُکبرا عراق داخل در اقلیم سوم شود تا حلوان و عرض آن 34 درجه است که دسکرهالملک جلولاء، و قصر شیرین باشد و بیشتر آن، واقع در اقلیم سوم است مانند قادسیه و حلوان و عذیب نیز از اقلیم سوم اند، حدود آن مورد اختلاف است. حمداﷲ مستوفی گوید: در مسالک است که عراق عرب را دل ایران شهر خوانده اند و چون دل سلطان وجود است ابتداء بشرح آن اولی بود، و در صورالاقالیم گوید که چون عراق عرب در قبله ٔ ایران زمین افتاده است آن را مقدم داشتن اولیتر است... حدودش تا بیابان نجدو دریای فارس و کردستان پیوسته است. طولش از تکریت تا عبادان صد و بیست و پنچ فرسنگ و عرض از عقبه ٔ حلوان تا قادسیه محاذی بیابان نجد هشتاد فرسنگ و مساحتش ده هزار فرسنگ است، شهرهای آن عبارتند از بغداد. کوفه. بابل. بصره. تکریت، حلوان، حیره و سامره. (از نزههالقلوب ص 28 و 43). در کتاب سرزمین های خلافت شرقیه آمده است: طبیعت جلگه ٔ پهناور بین النهرین را که فرات و دجله در آن جاری است دو قسمت کرده است قسمت شمالی بین النهرین را جزیره و قسمت جنوبی را عراق مینامیدند. عراق بمعنای کناردریا و بمعنی ساحل نیز آمده است ولی معلوم نیست اصل این کلمه چه بوده است. اصولاً سرزمین رسوبی را اعراب سواد یعنی خاک سیاه نامیده اند. و رفته رفته کلمه ٔ سواد با عراق یکی شد و عبارت بود ازتمام سرزمین بابل. سرحد بین جزیره و عراق در دوره های مختلف تغییر پیدا میکرد در قدیم حد آن خطی بود بطرف شمال از انبار، واقع در ساحل فرات به تکریت در ساحل دجله و بعداً خطی قرار دادند که از تکریت تقریباً بسمت باختر کشیده میشد و بدین ترتیب بسیاری از شهرهای ساحل فرات را که در شمال انبار قرار داشت داخل در منطقه ٔ عراق نمودند. دجله در تورات بنام دیگلات آمده است. چون خلافت از امویان به عباسیان رسید اوضاع چنین اقتضا کرد که پایتخت جدیدی برای دولت تازه انتخاب کنند از این جهت خلیفه ٔ دوم عباسی بغداد را در کنار دجله درست کرد و بعد از مدتی این پایتخت جدید رونق یافت و مرکز خلافت عباسیان شد. در قرون وسطی اوضاع طبیعی عراق با امروز بسیار تفاوت داشت و تغییراتی در مجرای دجله و فرات حاصل گشته که موجب تغییرات این سرزمین شده است. اولین نهری که از فرات جدا میشد و به دجله میریخت نهر عیسی بود که در سال 145 هَ. ق. منصور خلیفه عباسی بالای مصب آن در دجله شهر مدور را ساخت که هسته ٔ شهر بغداد شد. از جمله مناطق مهم عراق مدائن بود که ظاهراً از هفت شهر تشکیل میشد. شهر کهنه یعنی طیسفون، اسبانبر، رومیه، بهرسیر که اصل آن اردشیر است و ساباط که ایرانیان آن را بلاس آباد میگفتند. کاخ ساسانیان که هنوز آثاری از آن هست و ایوان کسری نام نهاده اند یکی از آثار مهم ایرانی است. در اواسط قرن دوم هجری منصور مصمم شد که طاق کسری را خراب کند و سنگ و آجر آن را در بنای جدید یعنی بغداد بکار برد لکن منصرف شد. مدائن امروزه که خرابه ای بیش نیست در قرن چهارم شهری پر جمعیت و زیبا بوده است که جغرافیانویسان عجایبی در مورد آن نوشته اند. از جمله شهرهای مهم دیگر عراق قدیم واسط و بطایح که تقریباً ایالت مهمی بوده است و بصره و جز آنها بوده است که بعضی هنوزهم اعتبار خود را حفظ کرده است و بعضی ویران شده است. عربها بین النهرین را بدو ناحیه تقسیم میکردند. یکی ناحیه ٔ سفلی و دیگری ناحیه ٔ علیا. بین النهرین سفلی را عراق مینامیدند و مرز شمالی آن خطی بود از خاور به باختر که از دجله شروع میگردید و به فرات ختم میشد. در زمان عباسیان بغداد بزرگترین شهر عراق بود ولی یک قرن پیش از بنای بغداد سلسله ٔ مسلمانها پس از فتح عراق سه شهر بزرگ عربها که آن را دجیل نامیده اند بنا کردند که واسط، کوفه و بصره باشد این سه شهر تا چندین قرن رونق داشتند. بین النهرین علیا را عربها جزیره مینامیدند زیرا که دشتهای پهناور از آب های فرات ودجله ٔ علیا و جویها و نهرهایی که در جنوب آن دشتهای پهناور به رود مزبور می پیوستند احاطه شده که دو شط بزرگ را بهم وصل میکرد امتداد داشت. در مشرق جزیره یا بین النهرین علیا ایالات آذربایجان واقع بود و از بالا به رود ارس و از پائین به سفیدرود که هر دو به دریای خزر میریزند محدود میگردید از آثار این مناطق ارومیه است. در اقرب الموارد آمده: عراق بلادی است مشهوراز عبادان تا موصل در طول و از قادسیه تا حلوان در عرض و عراق در لغت بمعنی کناره ٔ دریاست و چون عراقین عرب و عجم بر کنار دریااند عراق گویند.
مردم عراق: اقوام مختلف این سرزمین عبارتند از عرب و ترک و کرد و فارس. در سنوات متمادی عده ای مردم ایران بدانجا مهاجرت کرده اند و بواسطه ٔ وجود اعتاب مقدسه شیعیان به آن سرزمین مسافرت میکنند. بر روی هم 70 درصد عرب و 20 درصد کرد و 4 درصد فارس و 5 درصد ترک و مردم دیگرند. مذاهب مختلفی وجود دارد مانند اسلام، یهود، مسیحی، و اقلیتهای دیگر آسوری و یزیدیه و صابئیه. در این سرزمین با آنکه زبان رسمی عربی است معذلک بزبان کردی، ترکی و فارسی نیز صحبت میشود و زبانهای دیگر نیز مانند آرامی، عبری و سریانی هست که ویژه ٔ معابد است لکن تمام این ادیان و زبانها در زبان رسمی که عربی است مستهلک گردیده است و مذهب همان اسلام است. شهرهای مهم آن بغداد، مرکز حکومت کشور و کربلا، نجف، موصل، کرکوک، بصره، حله، کوفه، خانقین، سلیمانیه، و جز آنهاست.
نهرها: در این سرزمین دو نهربزرگ وجود دارد، یکی دجله و دیگری فرات، دجله در طول 1800 کیلومتر و فرات در 2350 کیلومتر جریان دارد. نهرهای کوچک بسیار نیز وجود دارد و دو دریاچه ٔ کوچک نیز مانند دریاچه ٔ الحمار بمساحت 5200 کیلومتر مربع در جنوب بین بصره و ناصریه و دریاچه ٔ حیاتیه بمساحت 140 کیلومتر مربع بین رمادی و فلوجه و اهواز وجود دارد.
راهها: سه راه آهن بزرگ در عراق وجود دارد. اول بین بغداد و بصره که دو رشته، بموازات هم است، دوم بین بغداد و کرکوک و سوم بین بغداد و موصل و راههای شوسه عبارتند: 1- راه بغداد - کویت - عماره - بصره. 2- بغداد - کرکوک - اربل - موصل. 3- بغداد - سامرا - تکریت - موصل. 4- بغداد - نجف - حائل - مدینه. 5- بغداد - رمادی - رطبه - دمشق. 6- بغداد یعقوبیه - خانقین.
ملتها و دولتها که بر عراق حکومت داشته اند:
ملتهای عراق عبارتند: 1- سومریها و اکدیها از 4500 ق. م. تا 2300 ق. م. که بر قسمتی از عراق حکومت داشتند. 2- عیلامیون و دولت حمورابی از 2300 ق. م. تا 1800 ق. م. که در نواحی خوزستان و شوشتر و جز آن و بعدها قسمتی از عراق فعلی فرمانروائی کردند. 3- بابلیان از 1800 ق. م. تا 1300 ق. م. 4- پادشاهان فارس و سلاطین ایران و ساسانیان که حکومتشان تا 639 م. بطول انجامید. 5- خلفاءراشدین از 16 تا 40 هَ. ق. 6- امویان از 41 تا 133هَ. ق. 7- عباسیان از 132 تا 656 هَ. ق. (آل بویه و سلجوقیان). 8- ایلخانیان از 656 هَ. ق. تا 738 هَ. ق. 9- جلائریان از 738 تا 813 هَ. ق. 10- قره قوینلو و آق قوینلو از 813 تا 914 هَ. ق. 11- صفویان از 914 تا 941 هَ. ق. 12- فترت و انتقال 1033 تا 1049 هَ. ق. 13- عثمانیان از 1049 تا 1335 هَ. ق. 14- انقلاب عراق 1918 م. حکومت موقت 1920 م. (1339 هَ. ق.). عراق پس از جنگ اول جهانی مستقل شد و در تموز 1921 مجلس، ملک فیصل اول را به سلطنت برگزید و سپس غازی سلطان شد و بعد از آن فیصل دوم به سلطنت رسید، در سال 1958 حکومت فیصل واژگون شد و در کشور عراق جمهوری اعلام گردید.
وضع اقتصادی عراق: عراق از لحاظ اقتصادی سرزمین متوسطی است. رود دجله قسمتهائی از آن سرزمین را مشروب میکند و از این راه مقداری زراعت غله میشود و نخلستانهای خرما که در کرانه ٔ دجله واقع است منبع درآمدی است برای این سرزمین و قسمت مهمی از لبنیات و گوشت آنها از ناحیه ٔ کردستان تأمین میشود. منبع نفت نیز یکی از پردرآمدترین منابعی است که عراق در اختیار دارد.
آب و هوای عراق: در مناطق کوهستانی هوای معتدل و بعضی مناطق سرد و در مناطق هموار و بیابان گرم است و بطور کلی عراق را می توان از مناطق حاره بحساب آورد. هوای شمال معتدل است و جنوب حار است. (از العراق قدیماً و حدیثاً تألیف سید عبدالرزاق حسینی و معجم البلدان).

عراق. [ع َ] (اِخ) محله ٔ بزرگی است به شهر اخمیم مصر. (معجم البلدان).

عراق. [ع ُ] (ع اِ) استخوان که گوشت آن خورده شده باشد. (اقرب الموارد). استخوان با گوشت. (منتهی الارب) || آب صافی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || باران بسیار. (از اقرب الموارد).

دوال استخوان با گوشت. || آب صافی. || باران بسیار. (منتهی الارب). || قطر طناب تنها. (از اقرب الموارد). || باقی مانده ٔ گیاه ترش. (منتهی الارب). بقایای حمض. (از اقرب الموارد). باقی مانده ٔ شور گیاه. (منتهی الارب). || گرداگرد ناخن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || کِفاف گوش. اطراف گوش. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و من الاذن کفافها. (اقرب الموارد). || پیرامون سرای. || درز محیط سفره. (از اقرب الموارد). || آنچه در شکم است بالای ناف به پهنای شکم. ج، أعرقه، عُرُق. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). || اطراف نهر از نزدیک آن تا منتهای آن. (اقرب الموارد). ج، عُرق و عُرُق. (منتهی الارب).
عراق. [ع ِ] (ع اِ) کرانه ٔ دریا بدرازا. ج، عُرق وعُرُق و اعرقه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). || درون پر مرغ. (منتهی الارب). جوف الریش. (اقرب الموارد). || کناره ٔ آب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || درز، دو تا دوخته در زیر توشه دان و مشک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || پوست پاره که بر ملتقای دو چرم در اسفل توشه دان دوزند. دوال که بدان درزهای مشک را فراگیرند.


مرز

مرز. [م َ](اِ) سرحد.(لغت فرس اسدی)(برهان قاطع)(انجمن آرا)(رشیدی).دربند. ثغر. حد. خط فاصل میان دو کشور:
بیایید یکسر به درگاه من
که بر مرز بگذشت بدخواه من.
دقیقی.
بر مرز بنشاند یک مرزبان
بدان تا نسازند کس را زیان.
دقیقی.
بدو گفت تا مرز ایرانیان
نگهدار و مگشای بند از میان.
فردوسی.
چو بر داشت لشکر از آن تازه بوم
به تندی همی راند تا مرز روم.
فردوسی.
شهنشاه ایران و زابلستان
ز قنوج تا مرز کابلستان.
فردوسی.
مرز خراسان به مرز روم رساند
لشکر شرق از عراق درگذراند.
منوچهری.
بدو داد پیوسته تا مرز سند
نبشته همین عهدها بر پرند.
اسدی.
بدو داد تا مرز قزوین و ری
یکی عهد برنامش افکند پی.
اسدی.
بشد تا سر مرز کابلستان
به کین جستن شاه زابلستان.
اسدی.
یک فوج قوی لاجرم بدان مرز
از لشکر یأجوج مرزبان است.
ناصرخسرو.
بپیمودم سراسر مرز آن بوم
سواد آن طرف تا سر حد روم.
نظامی.
|| اراضی سرحدی. قسمتی از مملکت. آبادیهائی که در اطراف سرحدهای کشوری واقع شده است:
یکی مرد فرزانه ٔ کاردان
بر آن مردم مرز بد مرزبان.
فردوسی.
تو هم پای در مرز ایران منه
چو خواهی که مه باشی وروزبه.
فردوسی.
از ایشان فراوان بکشتند نیز
گرفتند از مرز بسیار چیز.
فردوسی.
در آن مرزکان مرد هشیار بود
یکی مرزبان ستمکار بود.
سعدی.
شدند از مرز موغان سوی شهرود
بنا کردند شهری از می و رود.
نظامی.
- مرز و بوم، از اتباع است به معنی ملک و مملکت.(یادداشت مرحوم دهخدا):
بر آن نامه عنوان بد از شاه روم
جهاندار و سالار هر مرز و بوم.
فردوسی.
خروشی برآمد ز هر مرز و بوم
ز قیدافه برگشته شد تا بروم.
فردوسی.
چو بگذاشت خواهی همی مرز و بوم
از ایران برو تازیان تا بروم.
فردوسی.
بدوگفت بهرام کای روزبه
ترا دادم این مرز و این بوم و ده.
فردوسی.
ز توران زمین تا به سقلاب و روم
ندیدند یک مرزآباد و بوم.
فردوسی.
|| حاشیه. هامش. مقابل متن. مقابل بوم. هامش در کتاب.(یادداشت مرحوم دهخدا). || زمینی که مربع سازند و کنارهای آن را بلند کنند و در میانش چیزها بکارند.(برهان قاطع). کشت زار. مزرعه. کرت. کرد. قطعه ٔ کوچکی از زمین زراعتی. رجوع به معنی بعدی شود:
یکی مرد دهقانم ای پاک رای
خداوند این مرز و کشت و سرای.
فردوسی.
تیغهای کوه از او پر لاله و پر سوسن است
مرزهای باغ از او پر سنبل و سیسنبر است.
فرخی(انجمن آرا).
عروسانند پنداری به گرد مرز پوشیده
همه کف ها به ساغرها همه سرها به افسرها.
منوچهری.
به باغ ار گل بکشتی فرخت باد
زمرزش بر مکن آزاد شمشاد.
فخرالدین اسعد.
از مرزهای سنبل و سوسن زمانه را
امروز خط و روی بتان مانده یادگار.
عمادی شهریاری(از انجمن آرا).
چو قحط کرم دید در مرز دهر
علی وار تخم کرم کاشتش.
خاقانی.
روضه ٔ رضوان بهشت از آن مرزی و دهقان فلک در آن کشت ورزی.(ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 10).
به نان جوین و لب مرز خو کن
که یک جو نیرزد خود این مرزبانی.
شیبانی کاشانی(از انجمن آرا).
|| زمین شیارکرده و کاشته شده، ضد بوم یعنی زمین ناکشته و ناساخته که در آن خانه و جز آن سازند و گاهی به معنی مطلق زمین نیز استعمال کنند و تحقیق آن است که مرز حد هر چیزاست و بوم زمین کاشته و زراعت کرده و مرز کناره های او و سرحدهای ولایات را از این رو مرز گویند.(رشیدی). بوم مطلقاً به معنی زمین و خاک است و محل سکونت... در محاورات متعارف است که گویند فلان مرد غریب است یابومی است یعنی از اهل این شهر و این قریه یا خارج است و مرز و بوم مرادف یکدیگرند و به معنی بلند و پستند، بلی در زمینی که زراعت و باغ کنند آن برآمدگی و بلندی را مرز گویند و آن را به فارسی نیز کرزه خوانند، فرخی در صفت بهار گفته: تیغهای کوه... معلوم شد که مرز زمین بر آمده تر و ساخته شده باغ و فالیز است در آن گل و سبزی کارند.(از انجمن آرا). زمین آبادان و قابل زراعت.(غیاث اللغات). || برآمدگی ساخته در طرف کرد تا آب بیرون نشود. حاشیه ٔ برآمده بر قطعه ای از قطعات زمین مزروع. کناره های کَرد. برجستگی های اطراف کرد.(یادداشت مرحوم دهخدا). لبه های برآمده گرداگرد کرتها و قطعات کوچک زمین زراعتی. کرز. کرزه. || خیابان.(غیاث اللغات). رجوع به معنی قبلی شود. || زمین.(انجمن آرا)(غیاث اللغات)(جهانگیری). دشت:
همه سنگ و خار است آن کوه و مرز
تهی یکسر از میوه و کشت و ورز.
اسدی(از انجمن آرا).
|| سرزمین. توسعاً مملکت. ملک. کشور. شهر. ناحیه. دیار:
همی خلعت خسروی دادشان
به شاهی به مرزی فرستادشان.
فردوسی.
به چشم تو خوار است گنج و سپاه
همان مرز ایران و هم تخت و گاه.
فردوسی.
به جائی شوم کم نیابند نیز
به لهر اسب مانم همه مرز و چیز.
فردوسی.
پس آنگه سپاهان به گودرز داد
وراگاه و فرمان آن مرز داد.
فردوسی.
سوی غزنین ز پی مدح تو تا زنده شوند
مدح گویان زمین یمن و مرز حجاز.
فرخی.
محمد ولی عهد سلطان عالم
خداوند هر مرز و هر مرزبانی.
فرخی.
ز هر شهری سپهداران و شاهان
ز هر مرزی پری رویان و ماهان.
(یوسف و زلیخا).
هر مرز کافری که سپاه اندرو بری
از خون بت پرستان پر جویبار باد.
مسعودسعد.
مرز عراق ملک تو نی غلطم عراق چه
کز شجره به هفت جد وارث هفت کشوری.
خاقانی.
گویند که مرز تور و ایران
چون رستم پهلوان ندیده ست.
خاقانی.
اشترانش ز مرز بیگانه
می کشیدند نو به نو دانه.
نظامی.
همه مرزی ز مهربانی تو
به تمنای مرزبانی تو.
نظامی.
شنیدم که در مرزی از باختر
برادر دو بودند از یک پدر.
سعدی.
فراخی در آن مرز و کشور مخواه.
که دلتنگ بینی رعیت ز شاه.
سعدی.
|| محل. جای. مکان:
سوی شارسانها گشاده ست راه
چه کهتر بدان مرز پوید چه شاه.
فردوسی.
من از بهر ایشان [اسرا] یکی شارسان
برآرم به مرزی که بدخارسان.
فردوسی.
|| ساحل. کنار. کناره.
- مرز دریا، ساحل دریا:
اگر دید بر مرز دریای ژرف
یکی گرد کوه از سپیدی چو برف.
اسدی.
چنین تا به نزدیک طنجه رسید
همه مرز دریا سپه گسترید.
اسدی.
|| حد. اندازه:
بسنده کند زین جهان مرز خویش
بداند مگر پایه و ارز خویش.
فردوسی.
|| در علم احکام نجوم، حد.(یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به حد شود. || مجازاً اهل و مردم.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
همه مرز توران شکسته دلند
ز تیمار دلها همی بگسلند.
فردوسی.
|| بوزه. شرابی است که از گندم و گاورس و جو سازند.(برهان قاطع): خمر آن بودکه از انگور گیرند و سکر از خرما و نقیع از انگبین و مرز از گاورس و غبیرا از گندم.(تفسیر ابی الفتوح چ 1 ج 3 ص 280). و || موش را گویند.(برهان قاطع)(انجمن آرا). و لهذا گیاه دوائی خوشبوی را که به گوش موش شباهت دارد آن را مرزنگوش گویند.(جهانگیری). اما رشیدی گوید به معنی موش مرزه درست است نه مرز ظاهراً صحیح به این معنی گرزه(به معنی موش در دارالمرز) است.(حاشیه ٔ دکتر معین بر برهان قاطع). رجوع به مرز و مرزن و مرزنگوش شود. || مقعد. نشستگاه مخرج سفلی.(برهان قاطع). رجوع به مُرز شود. اِست.(حاشیه ٔ دکتر معین بر برهان قاطع).

مرز. [م ُ](اِ) مقعد.(برهان قاطع)(رشیدی)(انجمن آرا). نشستگاه.(اوبهی)(برهان قاطع). سوراخ مقعد.(غیاث اللغات). مخرج سفلی. سوراخ کون از انسان و حیوانات.(برهان قاطع). آلست. دبر:
مرزش اندرخورد کیر لیوکی
معاشری(از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی).
از باغ وقف کرده بر آن مرزت
کیر خر و مناره ٔ اسکندر.
طیان.
جغد که با باز و با کلنگ بکوشد
بشکندش پر و مرز گرددلت لت.
عسجدی.
ای مرز ترادریده مردی
زان مرد بتو رسیده دردی.
سوزنی(دیوان چ شاه حسینی چ 1 ص 412).
سوزنی از ابلهی درید بسی مرز
کفت بسی مغز کون بخرزه ٔ چون گرز.
سوزنی.
ای ملک او را چو رفتن آید از این دهر
با این مشتی دریده مرز بیامرز.
سوزنی.
از خوبی بسیار تو آمد به همه حال
بر مرز و میان ران تو آن زشتی بسیار.
سوزنی.
چند کوبد زخم های گرزشان
بر سر هر ژاژخای و مرزشان.
مولوی.
||(اِمص) مباشرت. مجامعت.(برهان قاطع)(جهانگیری)(از غیاث اللغات). رجوع به معنی قبلی و حواشی مربوط به آن شود. ||(نف) در ترکیب به معنی مرزنده یعنی جماع کننده آید؛ کون مرز.(فرهنگ فارسی معین).

مرز. [م َ](ع اِ) عیب. زشتی.(منتهی الارب)(ناظم الاطباء). || کلمه ٔ فارسی معرب است به معنی: حباس که بدان آب را حبس کنند و نگه دارند.(از متن اللغه)(از اقرب الموارد). رجوع به مرز به معنی برآمدگی اطراف کرت زراعت شود. ||(مص) چنگول گرفتن نه سخت.(زوزنی). به چنگل گرفتن نه سخت.(تاج المصادر بیهقی). شکنجیدن به انگشتان نرم نرم، و چون گزند رسد آن را قرص گویند.(از منتهی الارب)(از اقرب الموارد). وشگون گرفتن بملایمت. || عیب ناک کردن و زشت گردانیدن.(منتهی الارب): مرزالرجل، عابه و شانه.(متن اللغه)(از اقرب الموارد). با دست زدن و ضربه فرود آوردن سیلی و تپانچه. || پاره ای بر کندن از خمیر.(منتهی الارب). قطع؛ مرز العجینه؛قطعها.(از اقرب الموارد)(از متن اللغه). || با انگشت فشردن و پنجه کشیدن کودک پستان مادر را هنگام شیر خوردن.(از اقرب الموارد)(از متن اللغه).

فرهنگ عمید

مرز

قسمتی از زمین یا عارضۀ طبیعی که قلمرو دو کشور همسایه را جدا می‌کند، حد، سرحد،
[مجاز] هرچیز مشخص‌کننده یا محدودکنندۀ حد و دامنۀ چیزی: تورم از مرز بیست درصد فراتر رفت،
[قدیمی، مجاز] سرزمین،
[قدیمی] باغ، کشتزار،
* مرزوبوم: سرزمین،

فرهنگ فارسی آزاد

عراق

عِراق، ساحل طولانی-ساحل و کناره رودخانه،

معادل ابجد

مرز ایران و عراق

886

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری